سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز ششم سر بزنگاه

    نظر

هیچ کدوم از چله های قبلی صد در صد از خودم راضی نبودم. از یه جایی به بعد دیگه کنترل کارها از دستم در می رفت. دقیقا از کجا یادم نمیاد. اونقدر غرق می شدم که اصلا یادم نمی اومد چه قول و قرارهایی با خودم داشتم. همیشه یادم می رفت که توی راه امتحان وجود داره گاهی سخت گاهی آسون گاهی کوتاه گاهی طولانی و کشدار. امتحانها فرصتیه که خودتو محک بزنی ببینی چند مرده حلاجی. ببنی وقتی از ته ته دلت می خوای دوست خدا باشی چقدر حاضری براش هزینه کنی، چقد ر می تونی پا روی نفست بذاری، چقدر می تونی بدی و زشتی دیگران رو ببخشی و تحمل کنی.......

خدایا من دروغ نگفتم دوست دارم که تو بهترین دوست من باشی اما من ضعیف و ناتوانم و از همه بدتر جاهلم. نمی دونم الان توی شرایط حاضر دقیقا باید چه کار کنم. ببخشم و چشمهام رو ببندم؟ خدایا کم چشمهام رو بستم؟ واقعا نتیجه ای داره؟ خدایا چه کار کنم؟ واقعا نمی دونم راه درست کدومه. مسلما کینه توزی و انتقام درست نیست اما از خودم می پرسم بخشش و چشم پوشی از ضعف من نیست؟ آیا غیر از سکوت و بخشش راه دیگری هم هست؟

خدایا تو به حال من آگاه آگاهی از دل من هم خبر داری. من نمی دونم باید چه کار کنم پس سکوت می کنم. خدایا روی بدیهاشون چشمم را می بندم تو چشم من باش. من زبانم را از بدگوییشون می بندم تو زبان گویای من باش. خدایا من خودم را از رنجشها و غصه ها و دلتنگیهام به خود خودت می سپارم تا خالی از هر سیاهی بشم. خدایا فقط از تو می خوام دوست من باشی و نگذاری از تو دور بشم.